رمان ارباب من پارت: ۱۱٠

_ سپیده به نظرت اینجا بذارم بهتره یا اینجا؟

با بی حوصلگی نگاهش کردم و گفتم:

_ جفتش خوبه
_ کدومش بهتره خب؟
_ اوم دومی
_ ایول نظر خودمم همین بود
_ خوبه

آخرین قطعه ی سفره هفت سین رو هم سرجاش گذاشت و بعد با ذوق به سمتم برگشت و گفت:

_ خب اینم از این
_ خسته نباشی

چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

_ واقعنم خسته نباشم، تو که دست به هیچی نزدی!
_ حسش نیست
_ باشه بابا

به ساعت نگاه کردم و گفتم:

_ یک ساعت دیگه عیده
_ آره بیا از همین الان بشینیم سر سفره

با اکراه از سرجام، به سمتش رفتم و روبروی آینه نشستم.
به چشمای بی روح و صورت سردم تو آینه نگاهی انداخت و آهی کشیدم.
من کاملاً عوض شده بودم، دیگه از اون چشمهای پر از زندگی و شیطنت و خوشحالی خبری نبود و به جاش به یه دختر گوشه گیر و منزوی که هر روز و هرشب به جسم و روحش تعرض میکردن، تبدیل شده بودم!

_ الو سپیده؟ کجایی؟

با شنیدن صدای فرناز از فکر بیرون اومدم و با حواس پرتی گفتم:

_ جانم؟
_ میگم کجایی؟
_ تو فکر خونواده ام

با مهربونی دستم رو گرفت و گفت:

_ خب اگه انقدر فکرت پیششونه یه زنگ دیگه بهشون بزن
_ نه نمیخوام‌ دوباره دعوامون بشه
_ چی بگم والا

سرم رو پایین انداختم و زیرلب گفتم:

_ هیچکس نمیتونه درد من رو بفهمه!
_ چی؟
_ هیچی

اکرم خانم از آشپزخونه بیرون اومد و با لبخند رو به فرناز گفت:

_ خانم ناهار هم آماده ست
_ همونی که گفتم رو درست کردی؟
_ بله سبزی پلو با ماهی

دستاش رو محکم و با ذوق به هم کوبید و گفت:

_ عالیه اکرم جون، داداشم کو؟
_ تو اتاقشونن
_ صداش میزنی؟
_ بله خانم

اکرم خانم به سمت اتاق اون عوضی رفت و منم دوباره به دخترِ بی روح داخل آینه خیره شدم...
دیدگاه ها (۱۱)

رمان ارباب من پارت: ۱۱۱

چ‍‌ی‍‌زای‍‌ی‌که‌راج‍‌ب‍‌م‌ش‍‌ن‍‌ی‍‌دی،‌دروغه!م‍‌ن‌ #ب‍‌دت‍‌ر...

رمان ارباب من پارت: ۱۰۹

رمان ارباب من پارت: ۱۰۸

سرنوشت "p,26...بدنم مور مور شد و این از نگاه بچه ها مخفی نمو...

بازگشت دوباره پارت۴شوگا: گفتم بیا برگردیم دیگه هیچی غیر از ت...

کیوت ولی خشن پارت ۲۹روز بعدخ (خدمتکار) : خانم...خانم لطفا بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط